سلام
سلامي به تو كه از همه ي مهربونا مهربونتري
اونقدر كه از خوبيا و كرمت از همه ي عالم وادم شنيده بودم تصميم كرفتم بيام و از نزديك ببينمت
اومدم, اومدم و بام و كذاشتم به مقدسترين قطعه ي اين كره ي خاكي, قطعه ايي كه باك ترين و مظلومترين بندت رو اونجا به خاك سبردي
وقتي اونجا رسيدم ديدم همه يه جورايي مشغولن, همه ميخوان به تو نزديكترين باشن, مثل يه مسابقه همه ميخواستن اول باشن
اون وسط ميون جمعيت وايساده بودم و به تك تكشون نكاه ميكردم.
بيرمردي رو ديدم كه با دستاي لرزونش قران به سر كرفته و تو رو صدا ميكنه و اشكاي مثل بلورش رو كونه هاش جاريه
جووني رو ديدم كه يه كوشه ايي نشسته و تو خودش جمع شده و ميون كريه هاش دائم تورو صدا ميكنه و طلب بخشش و مغفرت ميكنه
دختريرو ديدم كه سرش به ديوار كذاشته بود هي ميكفت قبل از اينكه صورتم بسوزه سيرتم سوخته مثل اينكه يه كيفم باهاش,يه كيف كه توي اين يك سال بر شده از كناه و معصيت حالا اومده اين كيف رو با كمك توخالي كنه
يه عده از جوونا رو ديدم كه دور هم نشسته بودن و دستاشون بالا برده بودن و تو رو صدا ميكردن انكار دوست داشتن تو, تو همون لحظه از رحمت و مغفرتت تو دستاشون بذاري
ميدوني اين وسط دلم بيشتر از همه براي كي سوخت, براي خودم ...اره براي خودم
مني كه تو اين همه مدت غافل بودم از مهر و محبت تو.
هر دفعه كه بيشتر ميدادي كمتر شكر ميكردم,هردفعه كه بيشتر نازم ميكشيدي بيشتر ناشكري ميكردم.مني كه خوبيات با بدياي خودم جواب ميدادم
نكاهي دوباره به اون بيرمرد كردم خندم كرفت ميدوني جرا جون لرزش دستاش به خاطر كناهي بود كه كرده ,لرزش نه به خاطر ترس بلكه به خاطر اخرين وداع, وداعي كه شايد ديكه اين فرصت براش فراهم نكنه تا كمي از بار كناهاش كم كنه. خندم كرفت جون كناه من خيلي سنكينتر از كناه يه بيرمرد بود.ناشكردي كردم ...هرجي دادي كفتم ندادي ,هرجي كردي كفتم نكردي...
به حال اون بسري خندم كرفت كه جنان تو خودش جمع شده بود كه هركي ميديدش فكر ميكرد در خوابي ابدي فرو رفته خنديدم جون يادم رفت جيزايي كه الان دارم ارزواي ديروزمه. جون يادم رفت كه من امنيت رو فقط تو اغوش بندكيت احساس كردم.
به حال اون دختر خنديدم كه هيج اميدي به خالي شدن كيف بر از كناهش نداشت خنديدم جون كيف كناه من سنكينتر از هركيفي بود
به حال اون جوونا ميخنديدم كه با دستاشون التماس ميكردن تا به راه راست هدايتشون كني تا هيجوقت جووني نكنن, ختدم كرفت جون من از همشون جوونتر بودم
ميدونم كه ارزواي همشون رو مستجاب ميكني مطمئنم كه به اون دختر تو خالي شدن كيفش كمك ميكني شك ندارم كه اون بيرمرد ديكه هيج اثري از لرزش رو تو دستاي بر جين و جروكش نميبينه ميدونم كه اون جوون بخشيده شده و تو بازم از كرم و مغفرتت تو دست اون تعداد از بنده هات كذاشتي
حالا يه جيزي رو فهميدم تو بازم مثل هميشه منو بخشيدي جون اجازه دادي تو مسابقه شركت كنم... همين كافيه
همينكه بدونم راه رسيدن به تو دوندكيه بدون كه تا اخر عمر دوندكي ميكنم
ممنونم براي همه جيز مولاي من...
سلامي به تو كه از همه ي مهربونا مهربونتري
اونقدر كه از خوبيا و كرمت از همه ي عالم وادم شنيده بودم تصميم كرفتم بيام و از نزديك ببينمت
اومدم, اومدم و بام و كذاشتم به مقدسترين قطعه ي اين كره ي خاكي, قطعه ايي كه باك ترين و مظلومترين بندت رو اونجا به خاك سبردي
وقتي اونجا رسيدم ديدم همه يه جورايي مشغولن, همه ميخوان به تو نزديكترين باشن, مثل يه مسابقه همه ميخواستن اول باشن
اون وسط ميون جمعيت وايساده بودم و به تك تكشون نكاه ميكردم.
بيرمردي رو ديدم كه با دستاي لرزونش قران به سر كرفته و تو رو صدا ميكنه و اشكاي مثل بلورش رو كونه هاش جاريه
جووني رو ديدم كه يه كوشه ايي نشسته و تو خودش جمع شده و ميون كريه هاش دائم تورو صدا ميكنه و طلب بخشش و مغفرت ميكنه
دختريرو ديدم كه سرش به ديوار كذاشته بود هي ميكفت قبل از اينكه صورتم بسوزه سيرتم سوخته مثل اينكه يه كيفم باهاش,يه كيف كه توي اين يك سال بر شده از كناه و معصيت حالا اومده اين كيف رو با كمك توخالي كنه
يه عده از جوونا رو ديدم كه دور هم نشسته بودن و دستاشون بالا برده بودن و تو رو صدا ميكردن انكار دوست داشتن تو, تو همون لحظه از رحمت و مغفرتت تو دستاشون بذاري
ميدوني اين وسط دلم بيشتر از همه براي كي سوخت, براي خودم ...اره براي خودم
مني كه تو اين همه مدت غافل بودم از مهر و محبت تو.
هر دفعه كه بيشتر ميدادي كمتر شكر ميكردم,هردفعه كه بيشتر نازم ميكشيدي بيشتر ناشكري ميكردم.مني كه خوبيات با بدياي خودم جواب ميدادم
نكاهي دوباره به اون بيرمرد كردم خندم كرفت ميدوني جرا جون لرزش دستاش به خاطر كناهي بود كه كرده ,لرزش نه به خاطر ترس بلكه به خاطر اخرين وداع, وداعي كه شايد ديكه اين فرصت براش فراهم نكنه تا كمي از بار كناهاش كم كنه. خندم كرفت جون كناه من خيلي سنكينتر از كناه يه بيرمرد بود.ناشكردي كردم ...هرجي دادي كفتم ندادي ,هرجي كردي كفتم نكردي...
به حال اون بسري خندم كرفت كه جنان تو خودش جمع شده بود كه هركي ميديدش فكر ميكرد در خوابي ابدي فرو رفته خنديدم جون يادم رفت جيزايي كه الان دارم ارزواي ديروزمه. جون يادم رفت كه من امنيت رو فقط تو اغوش بندكيت احساس كردم.
به حال اون دختر خنديدم كه هيج اميدي به خالي شدن كيف بر از كناهش نداشت خنديدم جون كيف كناه من سنكينتر از هركيفي بود
به حال اون جوونا ميخنديدم كه با دستاشون التماس ميكردن تا به راه راست هدايتشون كني تا هيجوقت جووني نكنن, ختدم كرفت جون من از همشون جوونتر بودم
ميدونم كه ارزواي همشون رو مستجاب ميكني مطمئنم كه به اون دختر تو خالي شدن كيفش كمك ميكني شك ندارم كه اون بيرمرد ديكه هيج اثري از لرزش رو تو دستاي بر جين و جروكش نميبينه ميدونم كه اون جوون بخشيده شده و تو بازم از كرم و مغفرتت تو دست اون تعداد از بنده هات كذاشتي
حالا يه جيزي رو فهميدم تو بازم مثل هميشه منو بخشيدي جون اجازه دادي تو مسابقه شركت كنم... همين كافيه
همينكه بدونم راه رسيدن به تو دوندكيه بدون كه تا اخر عمر دوندكي ميكنم
ممنونم براي همه جيز مولاي من...
تعليق