(سيد مرتضى كشميرى )
ونيز جناب سيد مزبور نقل فرمود: از جناب (علم الهدى ملايرى ) كه فرمود: در اوقات اقامت در نجف اشرف براى تحصيل علوم دينيه چندى براى معيشت در مضيقه بودم تا آنكه روزى براى تدارك نان براى عيال هيچى نداشتم از خانه بيرون رفتم و با حالت حيرت وارد بازار شدم و چند مرتبه از اوّل بازار تا آخر بازار رفتم و آمدم و به كسى هم اظهار حال خود نمى كردم پس با خود گفتم در بازار اين طور آمد و رفت كردن زشت است ، لذا از بازار خارج شدم تا نزديك خانه حاج سعيد رسيدم ، ناگاه مرحوم (حاج سيد مرتضى كشميرى ) اعلى اللّه مقامه را ديدم به من كه رسيد ابتداء فرمود: ترا چه مى شود؟
جدّت امير المؤ منين نان جو مى خورد و گاهى دو روز هيچ نداشت . پس مقدارى از گرفتارى هاى آنحضرت را براى من فرمود و مرا تسليت داد وامر به صبر كرد وفرمود: صبر كن البته فرج مى شود و بايد در نجف زحمت كشيد ورنج برد.
پس از آن چند فلس (پول رائج آن زمان ) در جيبم ريخت وفرمود: آن را شماره نكن و هر چه مى خواهى خرج كن ! ايشان رفتند و من آمدم بازار و از آن پول نان و خورش گرفته و به منزل بردم تا چند روز از آن پول نان و خورش مى گرفتم .
با خود گفتم حال كه اين پول تمام نمى شود و هر وقت دست به جيب مى كنم پول موجود است خوب است بر عيال توسعه بدهم ، پس در آن روز گوشت خريدم ، عيالم گفت : معلوم مى شود برايت فرج حاصل شده ؟
گفتم : بلى . گفت : پس مقدارى پارچه براى لباس ما تدارك كن پس به بازار رفتم و از بزّازى مقدارى پارچه كه خواسته بودند خريدم ودست در جيب كرده مقدارى پول بيرون آورده و در جلوى بزاز ريختم وگفتم قيمت پارچه ها را بردار اگر زياد آمد به من بده واگر كسر آمد من به تو مى دهم .
بزّاز پول ها را شمرد بدون كم و زياد مطابق آمد و بيش از يك سال حال من اين بود و از آن پول خرج مى كردم وبه كسى هم اطلاع ندادم تا آنكه روزى براى شستن ، لباس خود را بيرون آوردم و از اينكه آن پول را از جيبم بياورم غفلت كردم واز خانه بيرون رفتم . موقع شستن لباس يكى از فرزندانم دست در جيب كرده آن پول را بيرون آورده به مصرف مخارج همان روز رساندند وتمام شد.(14)
نيز سيد مزبور از (شيخ حسين حلاوى ) شاگرد مرحوم سيد كشميرى نقل كرد كه گفت : در نظر داشتم با دختر (سيد محسن عاملى ) ازدواج كنم از سيد استاد خواستم استخاره كند جناب سيد قدرى تاءمل كرد پس فرمود خوش ندارم علويه با غير علوى ازدواج كند چون چنين فرمود از استخاره منصرف شدم
ونيز جناب سيد مزبور نقل فرمود: از جناب (علم الهدى ملايرى ) كه فرمود: در اوقات اقامت در نجف اشرف براى تحصيل علوم دينيه چندى براى معيشت در مضيقه بودم تا آنكه روزى براى تدارك نان براى عيال هيچى نداشتم از خانه بيرون رفتم و با حالت حيرت وارد بازار شدم و چند مرتبه از اوّل بازار تا آخر بازار رفتم و آمدم و به كسى هم اظهار حال خود نمى كردم پس با خود گفتم در بازار اين طور آمد و رفت كردن زشت است ، لذا از بازار خارج شدم تا نزديك خانه حاج سعيد رسيدم ، ناگاه مرحوم (حاج سيد مرتضى كشميرى ) اعلى اللّه مقامه را ديدم به من كه رسيد ابتداء فرمود: ترا چه مى شود؟
جدّت امير المؤ منين نان جو مى خورد و گاهى دو روز هيچ نداشت . پس مقدارى از گرفتارى هاى آنحضرت را براى من فرمود و مرا تسليت داد وامر به صبر كرد وفرمود: صبر كن البته فرج مى شود و بايد در نجف زحمت كشيد ورنج برد.
پس از آن چند فلس (پول رائج آن زمان ) در جيبم ريخت وفرمود: آن را شماره نكن و هر چه مى خواهى خرج كن ! ايشان رفتند و من آمدم بازار و از آن پول نان و خورش گرفته و به منزل بردم تا چند روز از آن پول نان و خورش مى گرفتم .
با خود گفتم حال كه اين پول تمام نمى شود و هر وقت دست به جيب مى كنم پول موجود است خوب است بر عيال توسعه بدهم ، پس در آن روز گوشت خريدم ، عيالم گفت : معلوم مى شود برايت فرج حاصل شده ؟
گفتم : بلى . گفت : پس مقدارى پارچه براى لباس ما تدارك كن پس به بازار رفتم و از بزّازى مقدارى پارچه كه خواسته بودند خريدم ودست در جيب كرده مقدارى پول بيرون آورده و در جلوى بزاز ريختم وگفتم قيمت پارچه ها را بردار اگر زياد آمد به من بده واگر كسر آمد من به تو مى دهم .
بزّاز پول ها را شمرد بدون كم و زياد مطابق آمد و بيش از يك سال حال من اين بود و از آن پول خرج مى كردم وبه كسى هم اطلاع ندادم تا آنكه روزى براى شستن ، لباس خود را بيرون آوردم و از اينكه آن پول را از جيبم بياورم غفلت كردم واز خانه بيرون رفتم . موقع شستن لباس يكى از فرزندانم دست در جيب كرده آن پول را بيرون آورده به مصرف مخارج همان روز رساندند وتمام شد.(14)
نيز سيد مزبور از (شيخ حسين حلاوى ) شاگرد مرحوم سيد كشميرى نقل كرد كه گفت : در نظر داشتم با دختر (سيد محسن عاملى ) ازدواج كنم از سيد استاد خواستم استخاره كند جناب سيد قدرى تاءمل كرد پس فرمود خوش ندارم علويه با غير علوى ازدواج كند چون چنين فرمود از استخاره منصرف شدم
تعليق